زندگی من

jane

غرق رویا
زندگی من

تنها سایه ای که از من در جهان باقی میماند، خطوط درهم و شبه کلماتی هستند که مردم آنها را احمقانه و دور از باور میدانند. نه من از خلقت خود خجالت زده هستم و نه خدا پاسخی برای من دارد. فقط چشمانم پر از اشک است که چرا دامنه ی تفکر بچگانه ام آنقدر وسیع و حق انتخاب من آنقدر محدود است که زندگی یک انسان فرا عادی را نمیتوانم داشته باشم. از رویاهای بی انتهایم ضربه ی بسیاری خورده ام. مردم به وضع من میخندند و سال های دیگر از نوشته هایم علیه من و وجودم استفاده و اعتراض میکنند و من همچنان در راز خلقت خود سرگردانم. کاش یک انسان معمولی بودم نه مثل الان که در رویاهایم ملکه هستم و در واقعت مانند دخترک دست فروشی در جوب آب به دنبال مسیر آرزوهایش میگردد. از درون پوسیده ام و مرداب درونم مرا به سمت مرکز ثقل خود هدایت میکند. چه واژه هایم تنها هستند من هم باید در کنار آنها در کاغذ بنشینم تا آرام شوم و شوق کلمه شدن و حرف شدن وجودم را از نو زنده کند.

زمانی که حیوان خانگی ام را از من گرفتند همه به حال گرفته ام خندیدند و من هم به ناچار لحظه ای خندیدم و ماه ها بی صدا در کنار ماه گریه کردم و خواستم که برگردد. چون او تنفر  نمیدانست و همیشه در کنارم بود و هیچوقت از او دلگیر نمی شدم با این که او تنها یک حیوان رفتنی بود...من دیگر از عهده ی حمایت بر نمی آمدم و انسانی بی اراده خوانده میشدم.

خدایا دیگر نمیخواهم ..با این که از مرگ میترسم میتوانی مرا به خاطرات کهنه ی بشریتت اظافه کنی..

من همان زیبا ترین بهانه ی آفرینشت بودم ...خدایا به یاد داری؟

                               

 



نظرات شما عزیزان:

نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:





+نوشته شده در جمعه 9 / 7 / 1392برچسب:,ساعت23:56توسط jane |